۵۷۲
چقد بد که شادیامون وابسته به آدماس.. چقد بد که محتاج همیم.. چقد بد که یکی که دوسش داری واست ارزشی قائل نیست.. دوراهی سختیه که اینجا بمونم و مامان اینا خونه بگیرن یا خونه کوچیک بگیرم و مامان اینا اینجا بمونن.. من دلم میخاد یجایی برم که کسی نتونه بگی چیکا میکنی و با کی میری و میای.. از اینجا بدم میاد از همسایه ها. مردمو روس ندارم.. محمد تحویلم نمیگیره.. اونموقعی و دنبال سکس و اینچیزا بود هر روز بیرون بودیم زِلّ گرما..
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:29 توسط آدم تنهای تنها
|