امشب اشکی میریزد

اشک نوشته های من

فکرت کافی نیست، من آغوشتو لازمم!

فایده نداره، خوابم نمیبره، هر چی بهت فکر میکنم هر چی تصورت میکنم، فایده ای نداره. انگار باید واقعا نزدیکم باشی، انگار باید گرمای دستتو حس کنم، باید باشی! دروغ چرا، دلم که خیلی تنگ شده واست، ولی خب، چیکار کنم وقتی هیچ راهی برای یه لحظه دیدنت و شنیدن صدات نیست؟ دیگه دو سه تا قرصم اثر نمیکنه، دیگه خواب آورم اثر نمیکنه، فردا درس دارم یکم، باید یه چند ساعتی بشینم بخونم. الان احتمالا خوابیدی، امیدوارم تو مثل من اینقد دلتنگ و ناراحت نباشی، قول میدم یه جوری بهم
+ نوشته شده در چهارشنبه 1 تير 1401ساعت 16:30 توسط آدم تنهای تنها |